سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مینیمال های سینمایی میترا پورجم

کتاب سینما:
کارگردان : وودی آلن
فیلم‌برداری: رمی آده فاراسین
بازیگران : جاناتان رایس مه یر، اسکارلت یوهانسون ، امیلی مورتیمر ،  ماتیو گود ، برایان کاکس ، پنه لوپه ویلسون ، جیمز نس بیت ،  روپرت پنرای جونز ،  ایون برمنر ، الکساندر آرمسترانگ
ژانر : درام، رازآلود، داستانی

داستان فیلم:
فیلمنامه? این فیلم اقتباسی از کتاب جنایت و مکافات داستایوسکی است. کریس تنیس بازی ایرلندی است که برای آموزش تنیس و امرا معاش به لندن می‌آید. آشنایی کریس با اشراف زاده‌ای به نام تام و سپس با کلونی خواهر تام موجب ازدواج آن دو و وارد شدن کریس به خانواده هویت می‌شود. ازدواج کریس باعث ارتقای شغلی و ثروتمند شدن وی می‌گردد، اما در این بین کریس با نولا نامزد سابق تام رابطه برقرار می‌کند...
امتیاز نهایی قطعا از جهات بسیاری فیلم متفاوتی در کارنامه ی وودی آلن محسوب می شود. دیگر خبری از بازی خودش با آن شخصیت همیشگی اش نیست. دیگر آن طنز همیشگی وجود ندارد. حتی مکان فیلمبرداری عوض شده. خبری از آسمان خراش های نیویورک نیست. فضای فیلمبرداری این بار لندن است. با همان جو سنتی اش. خیابان های سنگفرش.ساختمان های کوتاه. همراه با موسیقی آرام و بسیار زیبا.درون این جو سنتی و آرام همه چیز از درون پاشیده است.خبری از سکوت و زیبایی و آرامش نیست. تنها چیزی که وجود ندارد آرامش است. حتی در سالن های موسیقی و غذا خوری. حواس ها جای دیگریست. فساد موج می زند.
درباره فیلم:
اوایل فیلم، دست یکی از بازیگران، کتاب جنایت و مکافات را می بینیم و همین طور در طول فیلم چند جایی مستقیما به داستایوفسکی اشاره هایی می شود. یکی از دوستانی که نقدی بر این فیلم داشت این را از ضعف های فیلم می شمارد و البته من این را نه تنها از ضعف های فیلم نمی دانم بلکه از نقاط قوت فیلم می دانم. وودی آلن نمی خواهد مرتکب آن ایده ی تکراری شود و بگوید که من این فیلم را از روی این کتاب ساخته ام.او می خواهد نقدی بر داستایوفسکی و نظر او داشته باشد. نگاه او همان دبدگاه داستایوفسکی نیست. جهان بینش متفاوت است. جهان آن طوری که در جنایت و مکافات ترسیم شده ایده ال نیست. در دنیای امتیاز نهایی همه جا را فساد گرفته. اگر قتلی می شود از روی اندیشه و ساعت ها تفکر فلسفی نیست. همه اش از روی فساد است.دنیایی که همه در حال سواستفاده از ضعف های یک دیگر هستند. دختری که پدرش ثروتمند است (کلو) از ثروت پدر استفاده و از فقر پسر جوان سواستفاده می کند تا صاحب پسر خوش تیپ و به ظاهر خوب(کریس) شود.کریس هم بدش نمی آید این فرصت خوب را از دست ندهد.کریس جوان ایرلندی و فقیری است که دنبال موقعیتی است تا به وضعش سر و سامان دهد و این بهترین فرصت است.از طرف دیگر چشمش دنبال دختری زیباست(با بازی اسکارلت یوهانسون). دختر زیبای آمریکایی با فرهنگ خاص خودش. به دنبال بازیگری است. خودش می گوید هرگز کسی پولی را که برای شبی با او بودن بهش پرداخته پس نخواسته! تنها کسی که در این جو سنتی لندن جایی ندارد. برخلاف همیشه کریس بین عشق و ثروت گیر نکرده. او بین هوس و ثروت دچار تردید شده.این دنیای پر از فساد حتی دو راهی هایش بین خیر و شر نیست بلکه همه اش شر است و تنها چیزی که می تواند مانع از غرق شدن انسان در این دریای کثیف شود شانس است! شانس است که انسان ها را می تواند نجات دهد و نه نیکی. در پایان هیچ گونه رستگاری وجود ندارد(برخلاف جنایت و مکافات). نگاه قابل تامل کریس در پایان مکافات عملی که کرده نیست.او دارد عمیقانه به این دنیایی می نگرد که شانس از نیکی برتر است. دنیایی که انسان ها برای یک دیگر آرزوی خوش شانسی می کنند.
امتیاز نهایی یک شروع تازه برای وودی آلن بود نه از جهت ارزشمندی فیلم یا تغییر شیوه بلکه به جهت تغییر لوکیشن از مکان مورد علاقه همیشگی اش یعنی نیویورک به لندن. به یاد بیاورید : در شاهکار بی تکرار وودی آلن یعنی آنی هال وقتی او به ناگزیر سفری به لس آنجلس می کند از آنهمه ابتذال و ظاهرگرایی منزجر می شود و بیتابانه می خواهد به نیویورک برگردد. نیویورک با آن فضای تاریک نوستالژیک و خیابانهای تنگ و کافه های نیمه شب با ساکسفون نوازهای جاز و... با آنهمه آسمانخراش و گنگ... و حالا لندن، لندن ابری دلپذیر با خیابانهای سنگفرش و سبز، ساختمانهای کوتاه و همیشه بارانی و مردمی آداب دان در برابر بی قیدی بازیگر ناکام آمریکایی( با بازی اسکارلت جوهانسن) که نمادی از فرهنگ ولنگ و باز  آمریکایی است.امتیاز نهایی سخن پیچیده ای ندارد. بسیار روشن و دلپذیر آنچه را می خواهد باز می گوید. فیلمی به شدت عبوس و جدی که به ثانیه ای نشان از وودی آلن طناز ندارد حتی طنزی سیاه و تلخ.«امتیاز نهایی» همانند آهنگی است که اندک اندک بر حجم صدایش افزوده می شود و در نهایت به آوایی کر کننده تبدیل می گردد. فیلمی واقع گرایانه درباره زندگی، عشق، خیانت، دروغ و دست آخر رستگاری از میان این همه گنداب تنها به بهای شانس. مچ پوینت زندگی از دیدگاه آلن، عاقبت در زمین بازنده بد شانس مسابقه می افتد و مگر واقعیت همیشه این نبوده. «امتیاز نهایی» یک شاهکار تمام عیار است.  فیلمی ارزشمند در توصیف بی رحمی زندگی است.
داستانی که بارها گفته شده اینبار در اتمسفر دلگیر لندن به استادانه ترین شکل بازگو می شود.بعید است گفتار نخستین فیلم بر توپ تنیسی که پس از برخورد به تور معلق در هوا می ماند از یاد هر بیننده ای برود . این نریشن با آخرین جمله فیلم که برای فرزند آینده مرد آرزوی خوش شانسی می کند تا خوب بودن، مجموعه کاملی از همه آن چیزی است که استاد با ریتم روان اثرش باز می گوید. وودی آلن ما را با شخصیت اول فیلم همراه می کند.آرزو می کنیم او از مخمصه ای  که در آن گرفتار شده رهایی یابد و هرگز به تباهی کار او نمی اندیشیم و آنجا که کوردلانه بدترین گزینه را برمیگزیند و دختر را با دلیلی نابکار و زن همسایه را بی دلیل قربانی می کند قلبمان به تپش می افتد که نکند گیر بیفتد . وقتی افسر پلیس تلاش می کند راز او را برملا کند و او را به مخمصه بیندازد نفس در سینه مان حبس می شود و بعد که از سر یک خوش شانس شگفت انگیز از او رفع اتهام ( شاید گذرا و در دنیای فیلم) می شود انگار که خود ما از مخمصه ای جسته ایم.
به همین سادگی ما همدست وسوسه های شرورانه او شده ایم. این سخن تازه ای نیست. سردمدار  این گونه چیدمانها هیچکاک بزرگ بود که این دستمایه را در بسیاری از بهترین کارهایش به کار بسته بود ولی هیچکاک این مقوله را از نظرگاه روانشناختی و تئوری انتقال گناه به تصویر می کشید و در دنیای او گناهکار همیشه محکوم به مکافات بود. وودی آلن بزرگ اما با هوشمندی دلنوازی که قطعا از او انتظار می رود نگاهی فلسفی و واقع بینانه تر به این طرح داستانی دارد. او در آغاز فیلم توپ را در هوا معلق نگه می دارد. بد نیست عین چند جمله آغازین فیلم را با هم مرور کنیم:کسی که گفته: ترجیح می دهم خوش شانس باشم تا یک آدم خوب،  نگاه عمیقی به زندگی داشته. مردم از روبرو شدن با این مطلب که بخش عمده ای از زندگی به شانس بستگی داره، می ترسند. فکر اینکه چیزهای زیادی در زندگی خارج از کنترل شما هستند، هراس آوره. در مسابقه لحظاتی هست که توپ به بالای تور برخورد می کنه و در کسری از ثانیه، یا به جلو میره و یا برمی گرده با کمی خوش شانسی، به جلو میره و شما می برید و یا اینطور نمی شه و شما می بازید...شاید تماشاگر بپندارد که در پایان فیلم کارگردان به سمت افتادن توپ داوری می کند و یا دست کم به گمان برخی شخصیت اول فیلم خوش شانسی آورده و توپ به زمین حریف می افتد. وودی آلن بزرگ ( البته چون بزرگ است) حتی از این داوری سرباز می زند او داستانش را گفته و خوب و روان هم گفته...اگر دنبال نشانه می گردید جایی از اواخر فیلم در وهم کابوسوار مرد، دو قربانی ظاهر می شوند و به او یادآوری می شود که قتل درجه یک Perfect murder  او چندان هم بی نقص نیست و به اصطلاح پر از حفره است. پس این توپ سرگردان می ماند تا خارج از متن .فیلم پرسشی بنیادین را برایمان به یادگار می گذارد و شخصیت اول فیلم را در این تعلیق رها می کند . وودی آلن به این کمترین جزا بسنده می کند. هرچه باشد او وودی آلن است نه هیچکاک...
در این دنیایی که وودی آلن ترسیم کرده انسان هایی که می توانند واقعیت را بفهمند(کاراگاهی که سر از ماجرا در آورده) محکوم به تمسخر و خیال بافی می شوند و باز هم تنها بر حسب شانس حقایق شکل می گیرد.از بهترین سکانس های فیلم آن جایی است که شبح مقتولین بر کریس ظاهر می شوند.خبری از انتقام و خون خواهی نیست بلکه برخورد آن ها با قاتل به گونه ایی است که انگار آن ها هم اگر جای او بودند همین کار را می کردند و به خوبی موقعیتش را درک می کنند.و حالا آمده اند تا اشتباه های کارهایش را بهش گوشزد کنند.اشتباه هایی که باعث می شود قتل او خیلی هم غیر قابل تشخیص نباشد.  فیلم از جذابیت زیادی برخوردار است  و حس همذات  پنداری را حتی با شخصیت اول فیلم هم به خوبی به وجود می آورد(مثلا بیش تر بیننده های  فیلم با تمام حس تنفری که نسبت به کریس دارند اما از این که گیر بیفتد نگرانند)و این از هنر های وودی آلن است.هرچند شاید برای بیننده ی حرفه ای قسمت هایی از فیلم خسته کننده و حتی بعضی از اتفاقات قابل پیش بینی باشد اما باز هم فیلم جذابیت های خودش را دارد.جذابیت هایی که باعث شده شخصا چندین بار فیلم را بدون آن که خسته شوم نگاه کنم. در واقع این هم از توانایی های وودی آلن است که داستانش را خیلی روان بیان می کند.البته با همه ی این ها باز هم طبق معمول کارگردانی عالی نیست و چیزی در حد متوسط است.و چند جا اشتباه های بدی از نظر کارگردانی وجود دارد.اما فیلم نامه و دیالوگ های زیبا به سراغ فیلم می آیند و دستش را می گیرند و اشتباهات کارگردانی را تا حدی می پوشانند.بازی ها از متوسط بالاتر است و به نظر من انتخاب بازیگر بسیار دقیق صورت گرفته.اسکارلت یوهانسون(در نقش نولا) تقریبا هیچ نقطه ی مثبتی در کارنامه اش ندارد.او هنر بازیگری ندارد و تنها به خاطر ظاهرش به سینما راه داده شده.اما در این فیلم بازی خوبی ازش گرفته شده.شاید این نقش خیلی برایش مناسب بوده و خوب توانسته در نقشش فرو برود.شاید هم وودی آلن با تمام نقص های کارگردانیش این بار خوب توانسته بازی بگیرد. وودی آلن همیشه بعد از یک اوج بدجور افت می کند.بعد از امتیاز نهایی سراغ فیلم های همیشگی و تکراریش رفت.با حضور همیشگی خودش.فیلم هایی که به جز چند دیالوگ زیبا چیز خاصی ندارند(نام فیلم خبر داغ است).هرچند من بعد از امتیاز نهایی به شدت به او امیدوار شده بودم و حتی فکر می کردم روندش به کلی عوض شده.البته این را هم بگویم در فیلم بعدی او که قرار است اواخر امسال اکران شود خوشبختانه خبری از حضور تکراری خودش نیستـ(و از روی خلاصه هایی که از فیلم نامه اش به دستم رسیده به نظرم فیلم بدی نباشد)  در پایان فقط می توانم بگویم امتیاز نهایی یکی از بهترین فیلم های چند سال اخیر است.و اگر فیلم هایی چون بازگشت(به کارگردانی پدرو آلمادوار) وجود نداشت می توانستیم لقب بهترین فیلم را در این برهوت سینما بهش بدهیم.
سینمای وودی آلن علی رغم ظاهر مفرحش همواره تماشاگر را به فکر وا می دارد، چنان که به نظر می رسد این دعوت به تامل بخشی جدایی ناپذیر از تفریح عمومی تماشای آثار او باشد. در همان نگاه نخست، تیپ مرکزی قریب به اتفاق فیلم های آلن بسیار قابل توجه است؛ مردی امل و ساده لوح اما خوش قلب که در برخورد با زنی قدرتمند و شهوانی می خواهد به هر ترتیبی متقابلا او را اغوا کند و عموما اتفاقاتی پیش رویش قرار می گیرد که به موقعیتی کمیک می انجامد. آلن این تیپ مرکزی را نه به عنوان یک دلقک، که در حقیقت برای اشاره ای سمبلیک به رویارویی انسان در هیات شهروندی کاملا معمولی، کسی که طبیعتا لازم نمی بیند همه چیز را تمام و کمال بداند و یا تجربه کند، در مواجهه با سیستم فریب کار و قدرتمند جامعه ی مصرفی بکار می گیرد. وودی آلن، به مثابه یکی از جدی ترین منتقدین اجتماعی امروز آمریکا، مطلقا در جایگاهی نازل تر از نظریه پردازان بزرگی همچون فیلیپ راث قرار ندارد. خود می گوید بخش مهمی از موفقیت و دیده شدن آثارش را به تماشاگران اروپایی فیلم هایش مدیون است، اما علل این علاقه ی وافر - به خصوص در فرانسه - نمی تواند تنها در همگرایی دید معترض او با غرض ورزی همیشگی اروپایی ها در مقابل فرهنگ نوپای آمریکا خلاصه شود.ا
فردریش دورنمات نمایش نامه نویس سوئیسی در مصاحبه ای می گوید:"خوش بین نیستم که تراژدی در روزگار ما توان پرداخت درد ها و رنج های انسان معاصر را داشته باشد، و اتفاقا شاید کمدی تنها قالبی ست که با خشونت این دوره در تناسبی کامل قرار می گیرد." وودی آلن این قالب را به عنوان زیر بنای تمامی آثارش برمی گزیند و به نقد جامعه ای می پردازد که گویا فقط با نگاهی کمیک می توان به خواب خرگوشی اش نگریست، نگاهی بسیار تند و تیزتر و عمیق تر از آنچه که در بسیاری از فیلم های روشنفکر نمای امروز آمریکا دیده می شود. آلن زندگی را بسیار تراژیک می بیند اما تراژدی را ناتوان از بازگویی آن، تحمل رنج را با هر برهانی عبث می داند، تاریخ را تکراری باطل می انگارد وحتی در مورد بزرگترین فجایع بشری کمترین موضعی اتخاذ نمی کند. او در "امتیاز نهایی" شاید به کامل ترین و گزنده ترین شکل به سراغ این دغدغه ی همیشگی رفته و به خوانش نقادانه ی تفکر داستایوفسکی پیرامون رنج و رستگاری، در یکی از شاخص ترین آثار او "جنایت و مکافات" می پردازد. به این ترتیب شاید بتوان"امتیاز نهایی" را اقتباسی آزاد از این رمان دانست، که البته به شیوه ی خاص آلنی صورت پذیرفته است.
"تضاد" به عنوان درونی ترین وجه آثار آلن در این فیلم نیز نقشی تعیین کننده دارد. این تضاد - همچون همیشه - غالبا در کارآکترها دیده می شود و به گونه ای پیش می رود که به وارونه ساختن نتایج اتفاقات منجر شود. آنچه در ا"امتیاز نهایی" بسیاری از این عناصر متضاد را شکل می بخشد مقوله ی تعریف ناپذیر "شانس" و اهمیت طنزآمیز آن در تعیین سرنوشت است (همان چیزی که در مرکز توجه تراژدی نیز قرار می گیرد). در نیمه ی ابتدایی فیلم، وقتی تماشاگر کاملا به یقین رسیده که همان قصه ی همیشگی"زن اغواگر" را پیش رو دارد که به فروپاشی زندگی آرام و آسوده ی مردی سبک سر و همسر مهربان و وفادارش دامن می زند، یکبار با اجرای نقشه ی عجیب کریس، و بار دیگر در پایان فیلم وقتی او بر اثر اشتباه ابلهانه ی پلیس معجزه آسا (وحتی خنده آور) نجات پیدا می کند، غافلگیر می شود. هر دو غافلگیری با منطق شخصیت ها و موقعیت هایی که در فیلم بنا شده در تطابق کامل است، اما همچنین نقشه ی کریس بسیار عجولانه طراحی شده و ناشیانه نیز اجرا می گردد، کارآگاه پلیس تا یک قدمی اثبات اتهام او پیش می رود، ولی کریس صرفا با خوش شانسی جان سالم به در می برد. "شانس" نقطه ی ثقل مضمونی فیلم است که در بطن خود ماهیتی دوگانه و "متضاد" دارد، و هم در "بازی" که از دیگر مضامین مرکزی فیلم به شمار می آید اهمیتی دو چندان می یابد. "بازی" در بسیاری از مهمترین فیلم های تاریخ سینما محور وقایع و ماجراها بوده است، این بازی ها عموما از دو دسته ی کلی بوده اند؛ یا یک بازی به خصوص محمل بسیاری اتفاقات می شده وخاصیتی صرفا مضمونی داشته، یا اصلا شکل فیلم ساختار یک بازی را به خود گرفته است. این فیلم ها یک سوال اساسی را مطرح می کنند: آیا تمامی آنچه هستی و حیات نام گرفته خود یک "بازی" نیست؟ آلن در "امتیاز نهایی" این بازی را بسیار شبیه به تنیس می بیند، توپ همواره در حال برخورد به تور است و تنها با فاصله ای اندک از این سو یا آن سو سرنوشت رقم می خورد؛ برنده یا بازنده.ا
کریس تنیسور حرفه ای ایرلندی که خود را در میان اعیان خوش پوش لندنی یک دهاتی فقیر می پندارد، در بدو آشنایی با کلوئی اشراف زاده از میل خود برای پیشرفت سریع مالی سخن می گوید. بی صبری کودکانه ی او برای تحقق بخشیدن به این آرزو ارتباط مستقیمی می یابد با بازی"تهاجمی" اش با نولا و شهوت بارگی افسار گسیخته ی او که پیر زن همسایه، معشوقه و حتی فرزند خودش را نیز قربانی می کند. در حقیقت می توان گفت تمامی خصوصیات و ویژگی های موقعیت استثنائی کریس منطق کلی حوادث فیلم را شکل می دهند، و تمامی راهی که او از ابتدا تا انتهای فیلم طی می کند بسیار شبیه به همان بازی حرفه ای خودش تنیس است که البته در آن بسیار ماهر است، اما همان طور که در جمله ای در ابتدای فیلم نیز گفته می شود مقداری هم شانس لازم است تا توپ از تور بگذرد و او برنده شود.ا
در اولین پلان فیلم گفتار روی تصویر بر کلمه ی "شانس" و "تور" تاکید دارد، و بلافاصله در پلان بعد دوربین به موازات کریس حرکت می کند و او را از پشت تور تنیس در قاب نگاه می دارد. وقتی کریس به مدیر ورزشگاه می گوید: "از تورهای تنیس متنفرم" اشاره دارد به همان موقعیت خطرناکی که ممکن است توپ به تور برخورد کرده و به جای جلو رفتن به عقب بازگردد، و اگر ابعاد بازی کمی وسیع تر از یک مسابقه ی معمولی باشد... او به کلوئی می گوید: "تنیس برای من راهی بود تا از فقر فرار کنم، و حالا هم می خواهم کار دیگری بکنم؛ یک کار ویژه". کمی بعد در اولین دیدار با نولا، وقتی او با ضربه ی محکم کریس غافلگیر می شود، تام سر می رسد و به نولا گوشزد می کند که کریس زندگی اش را از طریق تنیس گذرانده؛ او با شانس هم زیستی دارد.ا
شاید فیلم درباره ی موقعیت به خصوصی باشد که در آن احتمال پیروزی و شکست یکسان می شود و نیل به هر یک تنها به بخت و اقبال بستگی پیدا می کند. کریس برای مدتی نسبتا طولانی به بازی خطرناکش ادامه می دهد، و درست در زمانی که به نظر می رسد شکست او حتمی خواهد بود به یکباره همه چیز وارونه می گردد. در فیلم اشاره می شود به این که کریس می تواند با رقبایی حرفه ای مسابقه داده و حتی آنها را شکست دهد، اما او در طول فیلم از کوچک ترین مبارزه و استقامتی سر باز می زند. او کارآکتری به شدت درون گرا دارد، ولی با شروع رابطه ی عفونی اش با نولا وجوه تاریک ودرعین حال ضد و نقیضش نیز عیان می گردد. در همان اولین برخورد، وقتی بازی کوتاه شان را با شرط بندی آغاز می کنند و کریس خودی نشان می دهد، نولا می گوید: "تو چه درد سری افتادم!..."، در حالی که آلن به شیوه ای زیرکانه همین جمله را لحظه ای پیش در صحبت کوتاه خود کریس گنجانده بود. نکته ی جالب توجه وجوه اشتراک او و نولاست. هر دو خارجی هستند، هر دو به طبقه ی پایین اجتماعی تعلق دارند و البته هدف هر دو از تداوم ارتباط با فرزندان این خانواده ی ثروتمند، حفظ همین "شانس" بزرگ است، چیزی که خود با ا"سخت کوشی" هرگز نمی توانستند تصورش را هم بکنند. نولا پیروزی کریس و شکست خود را خیلی زود پیش بینی می کند (هر چند همه ی پیش گویی های او درست از آب در نمی آید)، و کریس که از مدت ها پیش "خوش شانسی" را به "خوش سرشتی" ترجیح داده قدم به قدم جلو می رود. از سویی آلن قائله را با یک کلی گویی درباره ی جامعه ی طبقاتی امروز ختم نمی کند؛ ارتباط آن دو با یکدیگر به عنوان آدم هایی از یک طبقه ی مشترک نیز مطلقا نتایج خوشایندی در بر ندارد. کریس به شکلی نمادین نمی تواند همسر اشراف زاده اش را باردار کند، اما این که ناخواسته صاحب بچه ای از نولا می شود بیش از آن که معنای مثبتی در بر داشته باشد از همان ا"تضاد" ذاتی در مضمون اصلی فیلم ریشه می گیرد، چنان که در پایان، او نه می تواند موقعیت فوق العاده ی ازدواج با کلوئی را به شهوترانی زودگذرش با نولا بفروشد، و نه چندان علاقه ای نیز به فرزندی که از این همسر وفادار و ثروتمند دارد نشان می دهد. هم نولا و هم کریس وارد"بازی" کاملا مشابهی شده اند و البته کریس" تهاجمی تر" بازی می کند. در جایی از فیلم او از نولا می پرسد: "چرا تام را انتخاب کردی؟" و نولا انگار که بخواهد به زحمت جوابی دست و پا کند می گوید: "تام خوش تیپ بود" وقتی نولا همین سوال را تکرار می کند کریس هم جواب بهتری ندارد: "کلوئی زن شیرینی ست". هر یک از آنها یک سوی زمین ایستاده اند، اما در بازی مقابل یکدیگر نیستند، فقط بازی شان روی تور تداخل پیدا می کند.ا
از دیگر المان های تعیین کننده در رابطه ی آن دو علاقه ی نولا به ا"بازیگری" ست. شاید بتوان این را هم یکی از ا"بازی" های فرعی فیلم دانست. نولا هرگز در تست های بازیگری موفق نمی شود، حال آن که کریس بازیگر چیره دستی به نظر می آید، او استعدادش را مانند نولا در فیلم های دون مایه ی تبلیغاتی هدر نمی دهد، آن را همچون ابزاری کارآمد در اختیار می گیرد تا هم کلوئی و خانواده اش را فریب دهد و هم حتی پلیس را گمراه کند. هرچند در این میان حلقه ی طلا نیز نقش فرشته ی نجات او را بر عهده می گیرد؛ این حلقه همچنان که نماد پیوند سست کریس و کلوئی ست، همچون توپ تنیس میان بازیکن ها می چرخد، به تور برخورد می کند، و بخت یک یک آنها را رقم می زند ا(نخستین بار وقتی کریس نیمه شب روی لبه ی تخت می نشیند و دست به چانه به قتل نولا می اندیشد حلقه ی طلایش در مرکز کادر قرار می گیرد).ا
زندگی کریس در نهایت ممکن با شانس در آمیخته؛ آن طور که خود می گوید شانس آورده یک مربی او را دیده، تنیس از جمله بازی های مورد علاقه ی اعیان و اشراف بوده، به این ترتیب با تام روبرو شده و به خانه ی آنها راه یافته، و بالاخره علائق هنری اش کلوئی را سخت مجذوب نموده است. تضاد در شخصیت کریس آشکارا به چشم می خورد؛ نه ورزش حرفه ای اش و نه علائق هنری او - همچون اپرا - به طبقه ی اقتصادی اش ارتباطی ندارد. در همان آغاز نشان می دهد که کاملا با خوی و خصلت نجیب زاده ها بیگانه است، و این چند پارگی طنزآمیز در ذائقه نیز بیش از هر چیز به بوالهوسی و حتی تمامیت خواهی او اشاره دارد. وقتی همراه کلوئی وارد خانه ی جدیدشان می شوند کریس کنار شبکه ی بزرگ شیشه ای می ایستد و از ترس همیشگی اش از ارتفاع سخن می گوید. شبکه ی شیشه ای این خانه ی مجلل بی شباهت به تور تنیس نیست. از طرفی این حرف با صحبت دیگری از او درباره ی تنفرش از تور در اوایل فیلم همخوانی جالبی دارد، و از طرف دیگر محل کاری که پدر زن سخاوتمندش برای او در نظر گرفته طبقه ی فوقانی ساختمانی مرتفع است (کریس همواره در این ساختمان احساس ناراحتی می کند). پس از قتل پیر زن، هنگامی که برای صحنه سازی یک سرقت، طلا و جواهرات او را برمی دارد و با عجله داخل جیب هایش می گذارد، نوع حرکاتش این گمان را برمی انگیزد که او علی رغم اجرای نقشه اش واقعا می تواند دزد این جواهرات هم باشد، چرا که در این صحنه ی بخصوص - و تا زمانی که به کلوئی در محل قرارشان ملحق نشده - از نقاب نمایشی اش خبری نیست. آلن با شگردهای خاص خود، بارها در طول فیلم کریس را در چنین موقعیتی قرار می دهد تا تضادهای درونی اش را بیش از پیش عریان سازد.
در یکی از درخشان ترین سکانس های فیلم، اشباح پیرزن و نولا وارد خانه ی کریس می شوند و به او هشدار می دهند که در انتظار کیفر قتل آن دو باشد. این تصویر - که همچون گفتار آغازین فیلم تنها برای یک بار بکار می رود و به همین جهت نیز بسیار مشخص است - بیش از آن که بخواهد بخشی از ماجرا را پیش گویی کند، این کاربرد کلاسیک را به تمهیدی برای غافلگیری بعدی تبدیل نموده، و همچنین اشاره دارد به مقایسه ی ذهنی کریس میان عمل خودش و آنچه که در "جنایت و مکافات" داستایوفسکی خوانده است؛ تصویری کمیک، از اتفاقی به غایت هولناک. همین سکانس کات می خورد به اتاق خواب کارآگاه که نیمه شب سراسیمه بیدار می شود و حتم دارد به راز قتل ها پی برده است. ترتیب نمایشی در اینجا از دوجنبه بسیار طنزآمیز است؛ در نگاه اول این طور به نظر می رسد که دیدار کریس با اشباح باید خیال خود او باشد نه کارآگاه (این کریس است که نیمه شب پشت میز کار خوابش برده و آمادگی هر توهمی را دارد)، و دیگر این که کارآگاه برخلاف حرفه ی منطق محورش، تنها در عالم غیر عقلایی خواب و رویاست که به حقیقت ماجرا پی می برد، می گوید: "کریس ویلتون قاتل است، من دیدم که این کار را کرد". تضاد در هر دو وجه این طنز ظریف به چشم می خورد؛ یک بار توجیه های حق به جانب و فیلسوف مابانه ی کریس با سخن نولا در مورد نقشه ی ابتدایی و پر از اشکال او و کیفر زود هنگامش قطع می شود، و یک بار هم نمای درشت و تاثیرگذار صورت اشک آلود این مرد کابوس زده به چهره ی مضحک کارآگاه که از خواب می پرد کات می خورد.
در دنیای این فیلم آدم ها به دو دسته ی بزرگ خوش شانس ها و بدشانس ها تقسیم شده اند؛ دسته ی اول قدرت را در اختیار دارند و اوقات فراغت فراوان شان را به هنر و فرهنگ اختصاص می دهند، دسته ی دوم اما یا رانده می شوند و یا برای محقق شدن خوش شانسی دیگری از صفحه ی روزگار محو می گردند. این بدبینی اجتماعی آلن وقتی نمود روشن تری می یابد که حرف های کریس به اشباح نولا و پیر زن با صحبت های او و تام در رستوران (در اوایل فیلم) کنار هم قرار می گیرند؛ حین سفارش غذا حرف از اتومبیل های گران قیمت و ویژگی های منحصر به فرد آنها به میان می آید، این گفتگو به بحث درباره ی ناامیدی نولا از حرفه ی بازیگری اش و سرانجام صحبت از فلسفه ی زندگی و نطق آتشین کریس می انجامد. اما وقتی او در برخورد با اشباح از همین حرف ها برای توجیه جنایت خود استفاده می کند، با بی تفاوتی خشونت آمیز نولا و پرسش دردآلود پیرزن در مورد بی گناهی خودش در این ماجرا روبرو می شود. آلن پیوسته چنین انتقادی را به قشر سرمایه دار و حاکم آمریکا که یکی از بارزترین نمود هایش همان مافیای استودیویی هالیوود است وارد می داند. او روشنفکر نمایی های فریبنده ی قشر بورژوازی را بی هیچ اغماضی رد می کند و شاید درست به همین علت فیلم هایش عموما خالی از میزانسن هایی ست که پیچیده یا خیلی متفکرانه به نظر بیایند، هر چند در بطن همین سادگی حاوی بینشی عمیقند. آلن حکیمانه ترین دیالوگ ها را به گونه ای تنظیم می کند که در موقعیتی متضاد به طنز تبدیل شوند.ا
از «امتیاز نهایی» به عنوان یکی از بهترین فیلم‌های متأخر وودی آلن نام برده شده است؛ فیلمی که پیچ و خم‌ها و کنایه‌ها و پیچیدگی‌های خاص سینمای آلن را در دل روایت داستانی جذاب با شخصیت‌هایی سمپاتیک متبلور می‌کند.
به همین خاطر است که فیلم برای کسی که شناختی هم از وودی آلن و ویژگی‌های آثارش ندارد، جذاب و تماشایی است.

در حالی که خیلی از ساخته‌های آلن بدون درک ارجاعات و نکات فرامتنی‌‌شان، آثار قابل هضمی برای مخاطب نیستند؛ «امتیاز نهایی» اما با وجود این که پر است از کنایه‌ها و ارجاعات همیشگی آلن؛ هر تماشاگری را با هر سطحی از سلیقه و بینش با خود همراه می‌کند.
فیلم بیش هر از چیز درباره شانس است، آلن خود در این باره می‌گوید: «فیلم دقیقاً فلسفه فکری مرا مطرح می‌کند. من همیشه اعتقاد زیادی به وجود شانس و اقبال داشتم. فکر می‌کنم مردم دوست ندارند نقش بزرگی را که شانس در زندگی، بازی می‌کند، بپذیرند. چون معنی‌اش این می‌شود که بخش زیادی از زندگی، از کنترل ما خارج است و قبول این ماجرا برایشان سخت است.»
فیلم با تصویری از یک توپ تنیس در داخل میدان مسابقه شروع می‌شود؛‌ توپی که در بین دو نیمه در رفت و آمد است و روی آن صدای گریس شنیده می‌شود. جایی که توپ دقیقاً مماس با بالای تور می‌شود، تصویر فیکس شده و گریس چیزی را بیان می‌کند که در واقع جانمایه فیلم است.  او می‌گوید: در چنین شرایطی اگر خوش‌شانس باشی توپ به زمین حریف می‌افتد و تو برنده می‌شوی و اگر بدشانس باشی توپ در نیمه خودت فرود می‌آید و می‌بازی.
وودی آلن در اواخر فیلم یک ارجاع درخشان به این صحنه می‌دهد. جایی که گریس در قامت یک راسکولنیکف معاصر، مرتکب قتل شده، مشغول دور ریختن جواهرات پیرزن است. آخرین چیزی که گریس از جیبش به بیرون پرت می‌کند حلقه پیرزن است که با برخورد به نرده‌های کنار رودخانه، بر کف سنگ ‌فرش می‌افتد.  درست مثل توپی که  به جای افتادن در زمین حریف، در زمین خودت فرود می‌آید. منتها این بار همه چیز به عکس است. حلقه به جای افتادن در رودخانه روی زمین می‌افتد، فرد معتادی آن را پیدا می‌کند و کمی بعد وقتی مأموران پلیس، جسد او را پیدا می‌کنند، با پیدا شدن حلقه در جیب او، گریس از اتهام قتل تبرئه می‌شود.
«امتیاز نهایی» مصداق بارز جمله معروف رابین وود است: «سینما یعنی جزییات» در این فیلم هیچ شخصیت و رویدادی به حال خود رها نشده است. چنان که تمام  ارجاعات خاص وودی آلنی هم به درستی در جای خود نشسته‌اند.

آلن که به عنوان فیلمسازی نیویورکی شهرت دارد و بیشتر آثار درخشانش را در این شهر ساخته، «امتیاز نهایی» را در لندن و با حضور عوامل انگلیسی کارگردانی کرده که می‌توان آن را بهترین کار این فیلمساز در سال‌های اخیر دانست. به همین خاطر منتقدانی که آلن را متهم به تکرار کسالت‌بار خود می‌کردند، به ستایش «امتیاز نهایی» پرداختند.
آلن اگر مانند «آقای ریپلی با استعداد» قاتلش را در نهایت از به دام افتادن می‌رهاند؛ در عوض آسایش خاطر را برای همیشه از او می‌گیرد. آن پوزخند تلخ گریس در نمای پایانی فیلم و میزانسن هوشمندانه آلن که او را از جمع جدا می‌کند باعث می‌شود که «امتیاز نهایی» بعد از تمام شدن نیز همچنان به زندگی خود در ذهن ادامه دهد. درست مثل «آنی‌هال» و «هانا و خواهرانش»؛ آلن بار دیگر شاهکاری در باره پیچیدگی‌ها و تناقض‌های زندگی ساخته است.
می توان پیر زن همسایه و یا معتاد یابنده ی حلقه - که باعث خوش شانسی کریس شده - را جزو همان آدم های بدشانس دنیای این فیلم به حساب آورد، ولی از سوی دیگر کریس به جنایتی دست زده که به نظر می رسد کابوس آن به عذابی دائمی در باقی عمرش تبدیل شده باشد، چه بسا این هم به خودی خود بد شانسی بزرگ او باشد... فیلم به لحاظ تحلیل طبقاتی، در "بازی" سرنوشت افرادی همچون کریس را همواره صاحبان"توپ روی تور" می بیند. ولی نجیب زاده هایی مثل تام و کلوئی با موسیقی و تاتر و فلسفه سرگرمند، توپ شان در ارتفاعی بالا پرواز می کند، و اگر هم باختی در میان باشد در حد همان سرگرمی های هنری مفرح و در عین حال ناچیز خواهد بود؛ تنیس بازی مخصوص اشراف است. در سکانس مهم رستوران، تام از مشکل انتخاب بین اتومبیل های لوکس حرف می زند و کریس از استون مارتینی که تنها راننده ی آن بوده، و وقتی باز تام سرخوشانه جملات قصار فلاسفه را پشت هم ردیف می کند کریس از ایمان مذهبی غم انگیز پدرش سخن می گوید. هر یک از اعضای خانواده ی متمول کلوئی از کشته شدن نولا به طرزی مشمئز کننده اظهار تاسف می کنند، و تماشاگر فیلم آلن پیشاپیش آگاه است که او با یکی از تفنگ های شکاری همین خانواده، در همین شهر بزرگ تاترها و موزه ها کشته شده است.ا
در گفتار روی تصویر ابتدای فیلم این طور می آید: "فکر این که خیلی چیزها از کنترل آدم خارجند وحشتناک است"، آلن از توده ی عظیمی حرف می زند که به هر تقدیرنمی توانند از سلطه خلاصی یابند. هم از این روست که تنها کلوئی اشراف زاده با آن حق به جانبی متملقانه اش از سخت کوشی حرف می زند؛ کلام پوچی که شعار مطلق است و برای او تنها یک حرافی ساده. تمامی اشارات و کنایات آلن به هالیوود ختم می شود؛ جایی که در آن ورای رنگارنگی چشم نواز همه چیز، عدالت محلی از اعراب ندارد و صاحبان اندیشه همواره کمترین "نقش" را ایفا می کنند. در پایان فیلم، پدر کلوئی درباره ی کودک تازه به دنیا آمده ی او و کریس می گوید: "در هر کاری که بخواهد موفق می شود"، تام انگار از قول کریس (یا برای کنایه به او و اعتقاداتش) جواب می دهد: "مهم نیست که موفق شود، بهتر این است که خوش شانس باشد". کریس در سکوت تلخی کنار همان شبکه ی شیشه ای بزرگ ایستاده، و گویی با اندوه آن سوی زمین بازی را می نگرد.

منابع : بانی فیلم، دنیای سینما، خبرآنلاین، شرق نیوز، ویکی پدیا، بی بی سی، همشهری آنلاین، اعتماد، آفرینش، نقد فارسی

لینک مطلب در کتاب سینما


ارسال شده در توسط میترا پورجم